به گزارش مشرق،چرایی حضور حزبالله لبنان به عنوان مهمترین گروه مقاومت اسلامی در ماجراهای سوریه بیان شفافی را میطلبد. این بیان شفاف و صریح را نزد دکتر مسعود اسداللهي، کارشناس مسائل غرب آسیا یافتیم که سالهاست در بیروت ساکن شده و به مطالعه رفتار جریان شیعه در لبنان و سوریه میپردازد.
به نظر شما اهمیت حضور و
تأثیرگذاری حزبالله در سوریه چقدر است و این که سیدحسن نصرالله میگوید
خطر سقوط و تجزیه از سوریه گذشته، ناظر به حضور حزبالله هست یا نه؟
بسم
الله الرحمن الرحیم. یک سال از این حضور گذشته و این حضور تحولات بسیار
مهمی را در پی داشته و ایجاد کرده است. اگر به دیماه و بهمنماه 1391
برگردیم، وضعیت بحران سوریه بهنحوی بود که نظام سوریه در آستانه سقوط قرار
داشت، یعنی بسیاری از مناطق را مسلحین و گروههای تکفیری و وهابی تصرف
کرده بودند. مناطق حومه دمشق که معروف به ریف دمشق هستند و غوطه شرقی و
غربی اکثراً در دست مخالفین بود. جاده فرودگاه که تنها راه ارتباط نظام
سوریه با خارج جهان است، قطع شده بود. مسلحان وارد مناطق شهری خود پایتخت
شده بودند و فقط مناطق مرکزی و غربی باقی مانده و چیزی نمانده بود که نظام
سقوط کند و حتی صحبت از معرکه الکبری میکردند. شبکههای الجزیره و العربیه
با تمام قدرت داشتند تبلیغ میکردند که بیش از یک گام تا سقوط بشار باقی
نمانده و این گام در معرکه دمشق برداشته خواهد شد و کار نظام تمام است.
در
چنین شرایط نگرانی بسیار زیادی در لبنان وجود داشت، به خاطر این که مناطق
مرزی لبنان با سوریه بهطور کامل در اختیار گروههای سلفی- تکفیری قرار
گرفته بود و شمال لبنان منطقه طرابلس تقریباً به حالت سرپل برای این نیروها
در آمده بود، چه از نظر اعزام مسلحین، چه از نظر ارسال مهمات و سلاح و چه
از نظر کمکهای لجستیکی و حتی درمان مجروحین، یعنی یک حالت کاملاً بازی به
طرف مرزها اتفاق افتاده بود و مسلحین بهراحتی از طرابلس در شمال لبنان
وارد خاک سوریه میشدند و از آنجا از منطقه القصیر به سمت قلمون میرفتند و
از قلمون وارد قوطیه شرقیه و سپس وارد دمشق میشدند. نهتنها بحث بحران
سوریه و نظام بشار اسد مطرح بود، بلکه امنیت ملی لبنان هم با خطر
فوقالعاده بزرگی روبهرو شده بود، چون سقوط بشار فقط به معنای تغییر نظام
در سوریه نبود، بلکه اولاً به معنای از هم پاشیدن محور مقاومت بود، در ضمن
به معنای استیلای گروههای سلفی- تکفیری بود که دشمنیشان را با حزبالله،
ایران و شیعیان مخفی نمیکنند، بنابراین کاملاً مشخص بود این گروهها اگر
موفق شوند بر سوریه حاکم شوند، بهسرعت بدون هیچ فوت وقتی وارد لبنان
خواهند شد و جنگی را علیه شیعیان و حتی مسیحیهای لبنان آغاز خواهند کرد.
از
طرف دیگر در جریان بحران مشخص شد مناطق مرزی سوریه با لبنان در خاک سوریه،
بخصوص بسیاری از روستاها و شهرکها در منطقه القصیر- بینالقصیر تا مرز
لبنان- شیعهنشین هستند و جالب اینجاست که ساکنان آنجا با این که منطقه از
لحاظ جغرافیایی داخل خاک سوریه بود، اما مردمش تابعیت لبنانی دارند، یعنی
شهروند لبنان هستند و کارت شناسایی و شناسنامه لبنانی دارند، اما به علت
این که مرزهای سوریه و لبنان به شکل دقیق مشخص نشده است، تداخل وجود دارد،
یعنی منطقهای در خاک لبنان هست که ساکنین آن سوریاند و بالعکس. این مناطق
هم به این صورت بود، بنابراین دو خواسته از حزبالله لبنان و رهبری آن
وجود داشت. یک خواسته، نیاز استراتژیک بود که باید نظام سوریه را حفظ کرد،
چون سقوط این نظام به معنای موفقیت اسرائیل و امریکا و ارتجاع غرب در ضربه
زدن به مقاومت و محو مسأله فلسطین است، بنابراین این خودش بحث مجزایی از
مرزهای لبنان و سوریه بود.
علاوه
بر این، این وضعیت هم اضافه شد که شیعیان ساکن این مناطق از حزبالله
خواستند برای حفظ، نجات و کمک به آنها وارد عمل شود. این افراد کاملاً رها
شده بودند، چون ارتش سوریه بهقدری تضعیف شده بود که قادر نبود از اینها
حمایت کند، یعنی تعداد زیادی از شهروندان غیر نظامی فقط به جرم این که شیعه
بودند، توسط گروههای سلفی- تکفیری محاصره شده بودند و به اینها حمله
میشد، اینها را گروگان میگرفتند، میکشتند و زن و بچههایشان را به اسارت
میبردند. بعضی از مواقع هم حالت کشتارجمعی اتفاق میافتاد. میریختند
داخل روستا و افراد را نابود میکردند. حزبالله تحت این فشار بهرغم
خواسته خودش وارد این معرکه شد. برای حزبالله اولویت اسرائیل است، اما در
برههای ناچار شد وارد این بحران شود. اولاً حفظ نظام بشار اسد از یک نظر
به معنای حفظ مقاومت در مقابل اسرائیل است، بنابراین خارج از چارچوب مبارزه
با اسرائیل نیست. از طرف دیگر این بحث هم مطرح شد که خود امنیت ملی لبنان
دارد از آن ناحیه با خطر جدی روبهرو میشود. ما یک خطر از جانب اسرائیل
علیه امنیت لبنان داریم، حالا خطر جدیدی به نام گروههای تکفیری هم پیش
آمده است.
بنابراین
حزبالله در یک تصمیم تاریخی وارد این بحران و تمام قد و با تمام توان
وارد شد. البته این که میگویم با تمام توان به این معنا نیست که بحث
اسرائیل را فراموش کرده است. یکی از هنرهای حزبالله در این یک سال این
بوده که تمام آمادگیهای خودش را برای مبارزه با اسرائیل حفظ کرده، یعنی
این طور نبوده است که به جنوب لبنان پشت کند و تمام توجهات به داخل سوریه
باشد، بلکه آن بخش از نیروها را که لازم است برای مقابله تجاوزات اسرائیل
در جنوب لبنان در بالاترین سطح حفظ کرده و در عین حال بخشی از توان خود را
به سوریه اختصاص داده است که اولین ثمره آن را در منطقه القصیر دیدیم، یعنی
ابتدا مناطق شیعهنشین بین مرز لبنان و القصیر آزاد شد، یعنی در واقع
محاصرهشان شکسته شد، چون آنجا اشغال نبود، بلکه محاصره بود. پس از آن جنگ
مهم القصیر و آزادسازی آنجا اتفاق افتاد که نقطه عطفی در بحران سوریه بود.
پس از القصیر وضعیت بتدریج تغییر کرد، بنابراین القصیر یک نبرد مجزا از کل
بحران نبود، چون الان در حلب، دیر، درعا و جاهای دیگر درگیری هست، اما شکست
مسلحین در القصیر، مسیر تحولات نظامی- امنیتی را تغییر داد. القصیر برای
مخالفین و مسلحین جنبه یک نوع عقبه استراتژیک را داشت، یعنی نیروها به آنجا
میآمدند و سلاح میآمد. بعداً مشخص شد مسلحین در آنجا تعداد زیادی
پادگانهای آموزشی راه انداختهاند و از آنجا نیروها تقسیم میشدند. بخشی
وارد دمشق میشدند، بخشی به شمال سوریه و جاهای مختلف میرفتند و سلاح
توزیع میشد، بیمارستانهای میدانی درست کرده بودند و قسعلیهذا.
وقتی
این منطقه سقوط کرد، ضربه استراتژیکی به مسلحین وارد شد و ارتباط منطقه
طرابلس با داخل سوریه قطع شد و این پیروزی بسیار بزرگی بود. قبلاً
تکفیریها بهراحتی از طرابلس در شمال لبنان وارد سوریه میشدند، این
ارتباط قطع شد، به همین خاطر در ظرف یک سال گذشته اینها بارها تلاش
کردهاند القصیر را پس بگیرند، ولی موفق نشدهاند.
این
اولین موفقیت بود که یکی از کانالهای ورودی مسلحین به لبنان را قطع کرد.
ما الان چهار کانال ورودی داریم. یکی از خاک ترکیه است، یکی اردن، لبنان و
عراق. این منطقه از ورودی القصیر قطع شد که موفقیت فوقالعاده بزرگی بود که
تأثیر خود را در جنگ گذاشت.
از
آن سو شاهد مشارکتی بودیم که حزبالله در تحولات پس از القصیر در غوطه
شرقیه و غوطه غربیه داشت. آزادسازی مناطق اطراف حرم حضرت زینب(س) یکی پس از
دیگری اتفاق افتاد و شکستهایی که مسلحین متقبل شدند. در غوطه شرقیه که
بالای فرودگاه دمشق است و در واقع گذرگاه اصلی اینها بود. یعنی همه
نیروهایی که از خاک اردن، عراق، ترکیه و لبنان میآمدند و میخواستند وارد
دمشق شوند، معبرشان غوطه شرقیه بود. یعنی در واقع از حومه شرقی دمشق وارد
دمشق میشدند.
در
جنگهایی که در آنجا اتفاق افتادند، خوشبختانه در غوطه موفقیتهای بسیار
بزرگی اتفاق افتادند و حزبالله لبنان و لشکریان عراقی تحت عنوان لشکر
ابوالفضل العباس(ع) در آن نقش داشتند و یک موفقیت دستهجمعی اتفاق افتاد و
نهایتاً باعث شد این راه هم بر مخالفین بسته شود و بتدریج نوعی فروپاشی در
اینها اتفاق افتاد، بهطوری که در ماههای اخیر شاهد بودیم بعضی از مناطق
غوطه غربیه یا غوطه شرقیه با مذاکره تسلیم شدند، یعنی حتی کار به جنگ هم
نکشید و مسلحین بهقدری تحت فشار و محاصره بودند و ضربات پی در پی
میخوردند که وارد مذاکره شدند. البته مسلحین را باید به دو دسته تقسیم
کرد. یکسری مسلحین هستند که شهروندان سوریاند و وارد این نوع مبارزات
مسلحانه شدهاند، یکسری هم نیروهای خارجی هستند که از کشورهای عربی و غیر
عربی آمدهاند.
در
جریان مذاکره این سوریها بودند که با دولت سوریه مذاکره میکردند، چون
اینها با چشم خود میدیدند سوریه دارد در این جنگ نابود میشود، در حالی که
برای فردی که از خارج آمده بود، اگر کل دمشق هم با خاک یکسان میشد، هیچ
اهمیتی نداشت و نیمی از ملت سوریه هم کشته میشدند برای آنها هیچ فرقی
نمیکرد، برای همین سوریالاصلها و کسانی که شهروند سوریه بودند، با دولت
شروع به مذاکره و بعضی از مناطق را تسلیم دولت کردند و از اینجا به
منازعهای بین این گروه و گروههای خارجی شروع شد و آنها شروع به ترور و
زدن این افراد کردند، چون مخالف این نوع مصالحه ملی درون سوریه بودند.
بنابراین این هم تحول مهمی بود و در نهایت اینها دیدند وضع دارد بشدت به
نفع نظام سوریه تغییر میکند و برای مسلحین به صورت فاجعهبار در آمده است و
به ترفندی متوسل شدند که بحث سلاح شیمیایی بود و دیدیم در اواخر تابستان
سال گذشته بحث کاربرد سلاح شیمیایی در غوطه شرقیه مطرح شد، آن هم در روزی
که ناظران سازمان ملل برای خلع سلاح شیمیایی وارد شده بودند، چون قبل از آن
در حلب سلاح شیمیایی علیه مواضع نظام به کار برده شده بود و مسلحین این
سلاح را به کار برده بودند و این نظام سوریه بود که از سازمان ملل خواسته
بود کارشناسان و ناظران را بفرستد تا بیایند و نظر بدهند. اینها ماهها
تعلل کردند تا این سناریو را طراحی کردند که از این سلاح در غوطه شرقیه
استفاده شود، آن هم درست 24 ساعت پس از این که ناظران وارد دمشق شدند و آن
هم در چند کیلومتری هتل این ناظران که کاملاً نشان داد این یک توطئه است.
الان هم آقای سیمور هرش، از روزنامهنگاران معروف امریکایی اسنادی را رو
کرده که این سلاح توسط ترکیه به مسلحین داده شده است.
به
هر حال اینها تمام امیدشان را به سلاح شیمیایی بستند که چون الان این
اتهام را به نظام زدهاند- اوباما چند ماه قبل اعلام کرده بود کاربرد سلاح
شیمیایی برای امریکا خط قرمز است و اگر این سلاح از سوی نظام سوریه به کار
گرفته شود، امریکا وارد عمل خواهد شد- این سناریو را طراحی کردند که امریکا
بیاید و به صورت مستقیم در این جنگ مشارکت کند و امریکا بیاید و به نظام
سوریه حمله کند، هر چند امریکا از نظر آموزش و تسلیح مسلحین پشت این قصه
است و افسران اطلاعاتی و نظامی امریکا دارند بخشی از مخالفین را سازماندهی
میکنند و آموزش میدهند و این بر کسی پوشیده نیست، اما این برای مخالفین
کافی نبود و اینها میخواستند امریکا همان طور که در افغانستان و عراق عمل
کرده بود، در سوریه هم مستقیماً وارد عمل شود.
تمام
امیدشان را به این مسأله بستند و طوری شد که حتی بندر بنسلطان که پشت این
ماجرا بود، به گروه 14 مارس در لبنان پیام داده بود شما دولت جدید را
تشکیل ندهید. تمام سلام که به عنوان نخستوزیر تعیین شده بود، موفق نمیشد
دولت جدید را تشکیل بدهد. پیام بندر بنسلطان برای 14 مارس این بود که تا
چند روز دیگر حمله انجام میشود و کلاً نظام سوریه سقوط خواهد کرد و این
روی وضع لبنان تأثیر میگذارد و دیگر شما اصلاً نیازی نخواهید داشت با
حزبالله در دولت شریک باشید و وضعیت حزبالله بحرانی خواهد شد و این نوع
خیالبافیهایی که بندر بنسلطان داشت. دیدیم در آخرین لحظات در اثر توافقی
که بین روسیه و امریکا شد و قضیه سلاحهای شیمیایی سوریه به نحوی حل و قرار
شد نظام سوریه سلاحهای شیمیایی را تحویل بدهد. نظام سوریه هم چون
نمیخواست از این سلاح استفاده کند، از این فرصت استفاده و این توطئه را
خنثی کرد و پذیرفت این سلاح را تحویل جامعه جهانی بدهد تا نابود شود.
این
اتفاق یک فروپاشی روحی روانی را در بین معارضین ایجاد کرد و آنها از
امریکا قطع امید کردند، چون بنا بود امریکا به این دلیل به سوریه حمله کند و
وقتی سلاحهای شیمیایی تحویل داده شدند، دلیلی برای حمله امریکا وجود
نداشت.
از
آنجا به بعد، حزبالله با حضوری که در جبهههای جنگ داشت، پیروزیها بسیار
گستردهتر شد و بتدریج حزبالله موفق شد در کنار ارتش سوریه و نیروهای
دفاع وطنی که نیروهای داوطلب سوریه هستند، با یک رزم مشترک حدود 90 درصد
منطقه قلمون را- که یک منطقه وسیع کوهستانی بین شمال دمشق و لبنان است که
جنگیدن در آن بسیار مشکل هست- پاکسازی کند و شاهد پیروزیهای بزرگی در
یبرود، رنکوس و معلولا و جاهای مختلف در منطقه قلمون بودیم.
این
پیروزیها فوقالعاده چشمگیر بودهاند و اگر بخواهیم یک سال گذشته را
ارزیابی کنیم، این است که کمکی که حزبالله به سوریه کرد، مسیر جنگ را عوض
کرد و دیگر وضعیتی که در بهمنماه 1391 بر سوریه حاکم بود، الان وجود
ندارد. سید حسن نصرالله در سخنرانی چند روز پیش خود گفتند دیگر تبدیل به یک
جنگ چریکی و فرسایشی میشود و شما هر چند نفر را که بکشید، باز چند نفر
دیگر هستند و از کشورهای خارجی میآیند، اما دیگر نظام سوریه در آستانه
سقوط قرار ندارد و داریم میبینیم نظام سوریه در آستانه برگزاری انتخابات
ریاست جمهوری است، بنابراین از این مرحله گذشتهایم.
این
نشان میدهد حضور حزبالله در سوریه فوقالعاده مؤثر بوده است و اگر این
حضور نبود، نظام سوریه سقوط کرده بود، اما نباید این را هم فراموش کرد که
این دفاع و حضور در واقع پاسخی به حمایتی است که سوریه بخصوص در جنگ 33
روزه از حزبالله داشت. سید حسن نصرالله در سخنرانیاش اشاره کرد علاوه بر
این که در جریان جنگ 33 روزه سوریه پذیرای تعداد بسیار زیادی از آوارگان
جنگی بود که عمدتاً هم شیعه بودند، چون مناطق شیعهنشین مورد حمله قرار
میگرفت، واقعاً به بهترین نحو از اینها پذیرایی کردند و سوریه تمام
امکاناتش را بسیج کرد. علاوه بر این سید حسن نصرالله اعلام کرد اکثر
تسلیحاتی که ما در جنگ 33 روزه به کار بردیم، ساخت صنایع تسلیحاتی سوریه
بود. این اولین بار بود که حتی موشکهای پیشرفتهای را هم که استفاده کرده
بودند، گفتند.
این
در واقع یک نوع سپاسگزاری و ادای دین از سوی حزبالله به سوریه بود.
حزبالله هم از نظر اخلاقی و هم از نظر شرعی این کار را وظیفه خود
میدانست. این هم به این معنا نیست که حزبالله و رهبری آن معتقد است نظام
سوریه نظام بینقصی است. سید حسن نصرالله بارها در سخنرانیهایش گفته است
ما معتقدیم درخواستهای ملت سوریه برای اصلاحات درخواستهای بحقی هستند و
باید در سوریه اصلاحات ریشهای انجام شود. سیدحسن بارها گفته است با بشار
اسد در این باره صحبت کرده است و ایشان از ته دل خواهان انجام این اصلاحات
است. یعنی علاوه بر این که حزبالله نظام سوریه را حفظ کرده است، این را
هم میداند نظام نیاز به اصلاحات دارد و باید این فرصت به بشار اسد داده
شود که نظام را اصلاح کند و نقایص برطرف شوند.
جدیداً مقاومت اسلامی تحت
عنوان حزبالله سوریه در آنجا شکل گرفته است. در ایجاد این تشکل حزبالله
لبنان و سپاه ایران چقدر نقش دارند و خود حزبالله سوریه چه مقدار در این
جنگ تأثیرگذار و مهم است؟
ایجاد
این تشکل در سوریه در حد یک بیانیه بوده و هیچ نوع اطلاعات دیگری پخش نشده
است. حتی خود این گروه غیر از آنچه که در رسانهها آمده هیچ نوع حضور
دیگری نداشته است که بشود در باره آن قضاوت کرد که آیا اصلاً این گروه وجود
دارد یا ندارد و اگر هست چه کسانی هستند، حجم آنها چقدر و تأثیرگذاریشان
چقدر است، بنابراین به نظرم قضاوت درباره این گروه هنوز زود است.
علاوه
بر این باید به یک نکته دقت کرد. نظام سوریه همپیمان ایران و حزبالله و
طرفدار مقاومت و ضد اسرائیل است. در این شکی نیست، اما نظام سوریه یک نظام
لائیک است و بشدت نسبت به اسلامگرایی حساسیت دارد. حتی بشار اسد مرتباً
دارد در سخنرانیهای اخیرش میگوید دوران اسلام سیاسی به پایان رسیده است.
این نظام نسبت به این نوع حرکتهای اسلامی حساسیت دارد. به نظر من شخصاً
پخش چنین بیانیههایی به صلاح نیست، یعنی نظام را حساس خواهد کرد. حتی
حزبالله به دنبال این نیست که به آنجا برود و مردم را اسلامگرا بکند.
نباید در ایران اشتباه شود که حالا که حزبالله دارد در سوریه میجنگد،
دارد کار اعتقادی هم انجام میدهد. این طور نیست. حزبالله دارد آنجا
میجنگد، اما میداند حساسیتهای نظام سوریه چیست، بنابراین اولاً باید دید
آیا این اطلاعیه اصالت دارد یا یک حرکت تحریکآمیز است برای این که حساسیت
نظام سوریه را بالا ببرد. به همین دلیل باید روی این قضیه دقت بیشتری کرد و
منتظر ماند و دید قضیه چیست. اصلاً شاید صلاح نباشد ما به این سمت برویم
که یکی از نتایج حضور حزبالله در سوریه این است که اسلامگرایی دارد در
سوریه رشد میکند. الان جنگ اصلی سوریه با گروههای سلفی ـ تکفیری است که
اسم اسلام را یدک میکشند و آیات قرآن و احادیث را میخوانند و اسم
گروههایشان هم اسلامی و این حرفهاست. بنابراین باید قدری تأمل کرد. شاید
در ایران خیلی خوشحال شوند که خیلی خوب شد مقاومت اسلامی در سوریه هم تشکیل
شد، ولی با شناختی که از نظام سوریه دارم میدانم بشدت از این مسأله
ناراحت خواهد شد و موضع خواهد گرفت و حتی ممکن است در همکاریاش با
حزبالله تأثیر منفی بگذارد، بنابراین نباید حتی در ایران هم به این موضوع
دامن زد و آن را یک پدیده مطلوب تلقی کرد. نظام سوریه یک نظام لائیک است و
اسلامگرایی را برای خودشان یک خطر میدانند و اصولاً با اسلامگرایی سنی
هم مقابله میکنند، چون تعداد شیعیان در سوریه فوقالعاده کم است. 70 درصد
ملت سوریه اهل سنت و 30 درصد بقیه علوی، دروزی، مسیحی و شیعه هستند.
بنابراین وقتی صحبت از رشد اسلامگرایی در سوریه میکنید، در واقع از
اسلامگرایی اهل سنت صحبت میکنید، نه از اسلامگرایی شیعی که بیاید و در
کنار نظام قرار بگیرد.
بنابراین
نظام سوریه فوقالعاده به اسلامگرایی حساس و بشدت از اخوانالمسلمین
متنفر است و حتی اسلامگرایی را از اسرائیل برای خودش خطر بزرگتری
میداند. در چنین جوی اصلاً صلاح نیست چنین دیدگاههایی را ترویج کنیم.
عدم مداخله حزبالله چه تبعاتی را برای نظام سوریه داست؟
اگر
حزبالله نبود، نظام سوریه سقوط کرده بود. این واقعیتی است که اگر کمکهای
حزبالله، ایران، روسیه و رزمندگانی که از عراق به سوریه رفتند و تعداد
زیادی هم شهید دادند، نبودند، نظام سوریه سقوط کرده بود، اما هیچ نظامی در
دنیا نیست که اگر به او بگویند تو با کمک خارجی ماندی، ناراحت نشود،
بنابراین گفتن این حرف خیلی صلاح نیست. ما الان شاهد هستیم که حتی در بحث
پوشش خبری در صحنه نبرد، اخیراً مشکلاتی پیش آمد، چون تلویزیون «المنار» و
شبکه «المیادین» مستقیم در صحنه نبرد حضور داشتند و پیشرویها را لحظه به
لحظه پوشش خبری میدادند و اعلام میکردند، در حالی که تلویزیون سوریه قادر
به این کار نبود و این یک نوع ناراحتی در داخل سوریه ایجاد کرد که
تلویزیون سوریه باید خبرش را از «المنار» یا «المیادین» بگیرد. یعنی وقتی
یبرود یا قلعهالحسن در شمال حمص آزاد میشود، تلویزیون سوریه مجبور است از
تلویزیون «المنار» این فیلم را بگیرد و خیلی برایشان موجب شکستگی بود، به
همین دلیل اخیراً وزارت اعلام یعنی وزارت اطلاعرسانی سوریه دستورالعملی
صادر کرد که شبکههای «المنار» و «المیادین» حق ندارند به این صورت پخش
مستقیم داشته باشند و اول باید تلویزیون سوریه این کار را بکند و بعد آنها
حضور داشته باشند. این قضیه نوعی تنش رسانهای ایجاد کرد، چون نظام این را
برای خودش نقطه ضعفی میدانست. بنابراین در بحث این که اگر حزبالله هم
نبود، باز همین وضعیت هست.
با وجود این که همه پیروزیها را به نام ارتش سوریه ثبت میکنند.
بله،
همین طور است، ولی فیلمهایی که «المیادین» و «المنار» پخش کردند، این
قضیه را یک مقدار زیر سؤال برد، چون مشخص شد کسانی که دارند در خط مقدم
میجنگند، چه کسانی هستند و این برای نظام سوریه خوب نبود. هر چند «جیش
دفاع وطنی» در یک سال و نیم اخیر تشکیل شده بود، نیروهای داوطلب هستند و
ارتش کلاسیک سوریه نیستند. ارتش کلاسیک سوریه بیشتر در دفاع هوایی و حمایت
آتش توپخانه شرکت دارد که در کنار رزمندگان حزبالله و شیعیان عراقی دارند
این عملیات را انجام میدهند، یعنی خود سوریها هم هستند، ولی در چارچوب
ارتش نیستند. بالاخره همه میدانند اگر حزبالله نبود، چه اتفاقی در سوریه
میافتاد.
حزبالله برای حضور در
سوریه هزینههای سنگینی را پرداخت از جمله شهدا، خسارتهایی که به آن وارد
شد، انفجارات و نفرتی که در اهل سنت در کل منطقه ایجاد شد. آیا این حضور
ارزش پرداختن این هزینهها را داشت؟
حزبالله
مجبور شد وارد این جنگ شود، چون خطر بزرگی داشت لبنان را تهدید میکرد. هم
اصل مقاومت را که همان سقوط نظام سوریه بود داشت تهدید میکرد و هم حضور
نیروهای سلفی ـ تکفیری که قطعاً بعد از سوریه وارد لبنان میشدند.
انفجارهایی که در ماههای اخیر در لبنان اتفاق افتادند، طلیعه حضور سلفی-
تکفیریها در سوریه بود، چه رسد به این که سلفیها در سوریه پیروز و بعد
وارد لبنان شوند. حزبالله علیرغم میل باطنیاش این کار را کرد. این
نکتهای است که نباید از آن غفلت شود که حزبالله چندان مایل نبود وارد این
میدان شود، ولی در واقع در اضطرار قرار گرفت که از این خط مقدم جبهه دفاع
کند، وگرنه اولویت حزبالله مقابله با اسرائیل است، اما از ابتدا هم
میدانست غیر از هزینه شهدا، مجروحین، هزینههای مالی و... یک هزینه
تبلیغاتی، رسانهای و سیاسی سنگینی را هم برای حزبالله به دنبال خواهد
داشت. در جنگ 33 روزه جایگاه حزبالله و شخص سیدحسن نصرالله در جهان عرب به
بالاترین مرتبه خود رسیده بود و ما برای اولین بار- حتی در تاریخ اسلام-
شاهد بودیم در دانشگاه الازهر که مرکز فقهی سنت در دنیاست، تصویر یک عالم
شیعی یعنی سید حسن نصرالله را در دست گرفتند و پرچم حزبالله را بلند
کردند. ما در طول تاریخ اسلام چنین چیزی را نداریم. این جایگاهی بود که
حزبالله در طول جنگ 33 روزه کسب کرد، اما با طراحیهایی که مخالفین مقاومت
اسلامی کردند، بتدریج به این جایگاهها ضربههایی خورد. یادم هست در اوج
جنگ 33 روزه روزنامه «الشرق الاوسط» مقالهای از یک نویسنده سعودی چاپ کرد.
این فرد اعتراف کرد محبوبیت سیدحسن نصرالله و حزبالله به بالاترین درجه
خود رسیده است و پیشبینی میکرد این خیلی مهم نیست، چون با پایان این جنگ و
مسائلی که در عراق میگذرد، تمام این چیزها از بین خواهند رفت. نظرش فتنه
مذهبی طایفهای است که اینها در عراق راه انداختهاند. ما این فتنه مذهبی
را با انفجار حرم امامین(ع) سامرا دیدیم که مشخص میکرد اینها این جنگ
فتنهای را شروع کردهاند، اما چیزی که بعد از جنگ 33 روزه اتفاق افتاد،
این بود که چند ماه بعد از آن جنگ، صدام در عراق اعدام شد و اینها از این
فرصت استفاده کردند، بویژه فیلمی که از این اعدام گرفته شود و این اعدام هم
در روز عید قربان انجام شده بود. شاید این اشتباهی بود که عراقیها مرتکب
شدند، چون عید قربان و عید فطر در بین مسلمانان بخصوص در جهان عرب
بزرگترین اعیاد هستند، مخصوصاً که آنها چیزی به نام نوروز ندارند. اعدام
صدام در روز عید قربان باعث شد اینها صدام را قهرمان جهان عرب و جهان اهل
سنت اعلام کنند، در حالی که صدام اصلاً آدم مذهبیای نبود، ولی او را به
عنوان شهید مظلوم و این که شیعیان این کار را کردند، جا انداختند.
استدلالشان بسیار عجیب بود، چون صدام دستگیر و محاکمه شد و تمام دنیا هم
این محاکمه را دیدند، هر چند جرایم صدام نیازی به محاکمه نداشت، ولی با این
حال دولت عراق این کار را انجام داد و در یک روند قانونی و علنی صدام
محاکمه و محکوم به اعدام شد و چند ماه بعد هم این اعدام صورت گرفت. در
اینجا ظلمی وجود ندارد که بخواهند از او بت بسازند. این اتفاق را با اتفاقی
که برای معمر قذافی در لیبی افتاد مقایسه کنید. قذافی خودش سنی بود و به
فجیعانهترین وضعیت توسط سنیها در لیبی کشته شد. دستگیرش کردند و همان جا
بدون محاکمه به او تیر خلاص زدند و به طرز بسیار توهینآمیزی وی را کشتند.
باز شیعیان عراق خیلی آقایی کردند، چون قدرت دستشان بود و میتوانستند
بگویند جنایات صدام اثبات شده است و نیازی به محاکمه ندارد، چون صدام کسی
بود که به کویت هم حمله کرد. فقط با شیعیان نمیجنگید، بلکه برای کل منطقه
شر بود، با این حال دولت عراق همه مراحل قانونی را برای محاکمه وی رعایت
کرد.
با
وجود این همه واقعیتها، اینها اعدام صدام را تبدیل به پیراهن عثمان و از
آن به بعد یک جو طایفهای و فتنه مذهبی ایجاد کردند و این قضیه روی کل
دیدگاهی که نسبت به شیعیان از جمله حزبالله وجود داشت تأثیر گذاشت،
بنابراین تحولی که در حال حاضر از سوی اهل سنت به حزبالله و شیعیان شاهد
هستیم، با بحران سوریه شروع نشد. نباید اشتباه شود، بلکه با سقوط صدام و
اعدام وی شروع شده بود، اما بحران سوریه این قضیه را بسیار عمیق کرد.
خود
حزبالله هم میداند این بحران به خاطر تحریکات مذهبی بر جایگاه حزبالله
در جنگ 33 روزه در بین اهل سنت و جهان عرب تأثیر گذاشته است، اما این بهایی
بود که باید پرداخت میشد، چون خط سقوط نظام سوریه فوقالعاده بزرگتر
بود. حزبالله میدانست اگر انسان در موضع حق قرار داشته باشد، ممکن است در
ابتدا جنگ روانی علیه او بر دیگران تأثیر بگذارد، اما مرور زمان نشان
خواهد داد حق با اوست. ما شاهد این موضوع هستیم. جنایتهایی که گروههای
وهابی- تکفیری در سوریه کردند، سر بریدنها، ذبح کردنها و جنایات
فاجعهآفرینی که به اسم اسلام انجام میشود، نشانه انحطاط اینهاست. جالب
اینجاست که الان این گروهها خودشان با هم درگیر شدهاند و نهتنها شیعیان
را تکفیر میکنند شروع به تکفیر اهل سنت هم کردهاند و از همه بالاتر گروه
وهابیای مثل «داعش» دارد گروه دیگری مثل «النصره» را تکفیر میکند و الان
این جنایتها بهقدری برای همه آشکار شده است که داریم میبینیم بتدریج و
با یک شیب آرام دیدگاه اهل سنت دارد برمیگردد و دارند متوجه میشوند
حقیقتی وجود داشته که حزبالله وارد بحران سوریه شده است، بنابراین میشود
پیشبینی کرد انشاءالله در ظرف دو سه سال آینده تا حد زیادی چهرهای که
آنها سعی کردند از حزبالله ترسیم کنند تصحیح شود و حزبالله بتدریج و نه
یکباره به جایگاه قبلی خود برگردد و هر قدر وضعیت در سوریه روشنتر شود،
این روند تسریع خواهد شد. همین الان قطعاً و یقیناً اگر انتخابات ریاست
جمهوری با رأی مستقیم مردم صورت بگیرد- چون تا الان پارلمان رئیسجمهور را
انتخاب میکرد که البته قرار است در قانون اساسی جدید با رأی مستقیم مردم
انتخاب شود- بشار اسد حداقل 55 درصد و حتی 70 درصد رأی میآورد و برنده
میشود. آنها میدانند حتی بخش اعظم دیدگاه اهل سنت سوریه هم نسبت به
گروههای تکفیری- وهابی تغییر کرده است. بهرغم این که در بحران سوریه به
چهره خوب حزبالله خدشه وارد شد و حزبالله هم ناگزیر بود، ولی انشاءالله
بتدریج این قضیه ترمیم خواهد شد.
الان از کشورهای خیلی
زیادی از گروههای تکفیری در سوریه میجنگند و با توجه به شکستهایی که
خوردهاند و خستگیهایی که برایشان ایجاد شده، به هر شکل قرار است به
کشورهایشان- کشورهای غربی و عربی- برگردند. قرار است چه تبعاتی گریبان این
کشورها را بگیرد؟ این افراد آماتور رفتهاند و دارند حرفهای برمیگردند.
بازگشت اینها چه تبعاتی برای کشورهای غربی و عربی خواهد داشت؟
جهان
غرب در موضوع افغانستان یک تجربه تاریخی دارد. این تجربه باعث شده است که
الان بشدت نگران بحران سوریه باشد. در جریان اشغال افغانستان توسط ارتش
شوروی، امریکاییها به گروههای تکفیری تحت عنوان طالبان یا القاعده کمک
کردند و با کمک دستگاه اطلاعاتی پاکستان اینها را تسلیح و سازماندهی کردند و
آموزش دادند و داخل افغانستان فرستادند. گروههای جهادی افغانستان هم
بودند، ولی اینها هم آمدند. با شکست ارتش شوروی و سقوط نظام کمونیستی شوروی
و نظام کمونیستی افغانستان، نهایتاً قدرت در دست طالبان افتاد. در جریان
این جنگ ـ که چندین سال طول کشید- تعداد زیادی از جوانان عرب از کشورهای
مختلف آمدند و وارد جنگ افغانستان شدند و عجیب اینجا بود که در بین آنها
حتی جوانان فلسطینی را هم میدیدیم. مثلاً شیخ عبدالله عزام که معروف است،
یک شیخ فلسطینی بود، اما بهجای این که در فلسطین علیه اسرائیل بجنگد، به
افغانستان رفته بود و علیه شوروی میجنگید.
وقتی
اینها از بحران افغانستان فارغ شدند، طالبان به قدرت رسید و جوانان عرب
دیگر نیازی نداشتند در افغانستان بمانند و به کشورهایشان بازگشتند و شروع
به کارهای تروریستی و تخریبی و حمله به نظامهایی کردند که در آن کشورها
وجود داشت و در همه کشورها از مصر گرفته تا الجزایر و کشورهای حوزه
خلیجفارس، عربستان و... مشکل امنیتی بزرگی را ایجاد کردند و بلای جان
کشورهایشان شدند. این گروه به افغانهای عرب معروف شدند، یعنی جوانان عربی
که در افغانستان جنگیدند. این در فرهنگ امینی و سیاسی بینالمللی اصطلاح
شده است که اینها افغانهای عرب هستند و در آن بحران به قول شما آماتور
رفتند و حرفهای برگشتند و این همه معضل برای جوامع خودشان درست کردهاند.
الان همین داستان در حجم بسیار وسیعتری دارد در سوریه تکرار میشود.
افغانستان کشوری منزوی است که به دریا هم راه ندارد، با وجود این چنین
تبعاتی را به همراه داشت، حالا چه رسد به سوریه که کشوری است در کنار دریای
مدیترانه در همسایگی اروپا و مرزهایش هم کاملاً باز است و به قول شما از
80 کشور آدم به آنجا آمدهاند، آموزش میبینند، وارد جنگ میشوند و تجربه
کسب میکنند. بله، یک عده از اینها کشته میشوند، ولی خیلیهایشان
برمیگردند. همان طور که در افغانستان هم عدهای کشته شدند، ولی
بعضیهایشان برمیگردند. الان این مسأله تبدیل به یک بحران بزرگ در غرب شده
است، چون طبق آماری که خود دستگاههای اطلاعاتی غرب از جوانان مسلمانی که
در اروپا هستند میدهند- از هر کشور تعداد زیادی رفتهاند، از کشور کوچکی
مثل بلژیک 400 مسلمان رفتهاند 10 درصد اینها هم کشته شوند، 360 تروریست
آموزشدیده به بلژیک برمیگردند و ببینید چه بلایی میتوانند بر سر آن کشور
بیاورند. فرانسه، هلند و بقیه جاها همین طور. اکثریت جوانانی که از اروپا و
کشورهای غربی رفتهاند، از اقلیتهای مسلمانی بودند که به اروپا مهاجرت
کرده بودند. اینها یا عرب هستند یا پاکستانی، ولی در کنار اینها جوانان
اروپاییالاصلی هم هستند که مسلمان شده و به سوریه رفتهاند. این جوانان
زنگ خطر را برای غرب به صدا در آوردهاند، چون شاید بشود جوان عرب یا
پاکستانی را از روی قیافهاش تشخیص داد، اما جوان اروپایی را که زبان را
بدون لهجه صحبت میکند، وقتی به کشورش برگردد، نمیشود ردیابی یا کنترل
کرد، به همین خاطر این جوانان تبدیل به کابوس امنیتی برای جهان غرب و متوجه
شده با دست خودشان چه بلایی به سر خودشان آوردهاند و خطر بزرگی را برای
امنیت کل اتحادیه اروپا ایجاد کردهاند. ما بزودی شاهد خواهیم بود دامنه
این خطر تروریستی بسیار گسترده خواهد شد. وضعیت را در لیبی ببینید. در آنجا
عملاً دولت مرکزی وجود ندارد و فرو پاشیده است. وضعیت هرج و مرج در لیبی
اتفاق افتاده و هر کسی در هر شهری قدرت را به دست گرفته است. تونس الان با
مشکل حاد با سلفیها روبهروست. مصر چه در صحرای سینا، چه در قاهره گرفتار
عملیات تروریستی است. در جنوب یمن القاعده دارد حضور علنی مییابد. در خود
عربستان روی در و دیوار شهر طائف به نفع داعش شعار نوشتهاند. این نشان
میدهد اینها، بخصوص ترکها خطای بزرگی را مرتکب شدند که راه را برای اینها
باز کردند و امکانات دادند و قطعاً ثمره این را خواهند چشید.
به نظر شما ترکیه از سیاستهایی که علیه بشار اسد و سوریه اتخاذ کرده پشیمان است یا نه؟ این رویکرد چه تبعاتی برای دولت ترکیه دارد؟
آنچه
که ما تا الان از آقای اردوغان و وزیرخارجهاش دیدهایم، نشان میدهد
اینها به هیچ عنوان از اشتباهاتی که در قبال سوریه مرتکب شده، درس
نگرفتهاند. از شکستهایشان ناراحت هستند، ولی این باعث نشده است در
سیاستهایشان بازنگری کنند. مسأله سوریه برای آقای اردوغان یک مسأله شخصی
شده است و دارد با عناد و لجاجت با موضوع برخورد میکند و حتی منافع ملی
ترکیه را هم در نظر نمیگیرد و مثل اروپاییها به خطر این گروههای
تروریستی واقف نشده و چشمش را به روی همه واقعیتها بسته و فقط یک هدف را
که سرنگون کردن بشار اسد هست برای خود تعیین کرده است و میخواهد به هر
قیمتی ولو به آتش کشیده شدن خود ترکیه این کار را انجام دهد این یکی از
خطرهای بزرگ است. وقتی رهبر یک کشور- چه نخستوزیر، چه رئیسجمهور- به عناد
و لجاجت بیفتد، میتواند کشور را به تباهی بکشاند. آقای اردوغان تا حالا
نشان داده که متأسفانه از کل تحولات سوریه هیچ درسی نگرفته است.
اوایل
فکر میکرد وقتی آقای مبارک با آن همه قدرت هجده روزه سقوط میکند، پس
بشار اسد ظرف یک هفته سقوط خواهد کرد و در نتیجه این تحلیل غلط همه
تخممرغهایشان را در سبد معارضه سوریه و مخالفین و تمام قد حمایت کردند،
مرزها را باز کردند و امکانات و همه چیز را در اختیار اینها گذاشتند، ولی
الان هم که نتایج را میبینند باز هم حاضر نیستند برگردند که فوقالعاده
خطرناک است. پیروزی اخیر اردوغان در شهرداریها وضع را بدتر کرد، چون اگر
شکست میخورد، شاید یک مقدار متنبه میشد، اما در این انتخابات هر چند زیر
50 درصد رأی آورد، ولی باز این را برای خودش یک پیروزی میدانست. البته خود
این پیروزی در شهرداریها را هم باید بررسی کرد، چون ایشان در مناطق ساحلی
ترکیه، اکثریت شهرداریها را از دست داده و آنها به دست مخالفین افتاده
بود. در مناطق مرکزی ترکیه که بیشتر مناطق روستایی و شهرهای کوچک هستند،
پیروز شد و استانبول که شهردار آنجا بود و بهطور سنتی پیروز شد. شهرداری
آنکارا را هم با یک درصد بالاتر برنده شد. اگر اردوغان کمی واقعبین باشد،
به این آمار دقت میکند که الان نصف ملت ترکیه با وی نیستند، اما چشمش را
بسته است.
اخیراً
دیدیم وقتی در انتخابات شهرداریها برنده شد، بحران حلب بسیار داغتر شد.
علتش این بود که طبق اطلاعاتی که در رسانههای عربی منتشر شده، اردوغان از
مخالفین سوریه خواسته است تا قبل از انتخابات ریاست جمهوری شرکت کند.
اردوغان خود را نیازمند میبیند که در سوریه موفق شود، اما تا به حال شکست
خورده است. حتی اخیراً دیدیم یکی دو هفته مانده به انتخابات شهرداریها به
لاذقیه آمد و مرزها را در شمال لاذقیه باز کرد و در اختیار مسلحین قرار داد
و اینها شهر کَسَب را گرفتند و حالا در آنجا نبرد ادامه دارد. از این
مسأله و بخصوص هواپیمای سوری که سرنگون کردند، به شکل گستردهای استفاده
تبلیغاتی کرد و حالا میخواهد از پیروزی در حلب برای پیروزی در انتخابات
ریاست جمهوری بهرهبرداری کند. ببینید معادلات را تا کجا کشانده است.
به
همین دلیل به تحولات ترکیه خوشبین نیستم و اردوغان واقعاً دارد با آتش
بازی میکند و بهرغم همه نصیحتهایی که جمهوری اسلامی، شخص مقام معظم
رهبری و دیگر مسئولین نظام به ایشان کردهاند، متأسفانه ایشان دارد کار
خودش را میکند و این فوقالعاده خطرناک است و نهتنها ترکیه که بسیاری از
کشورهای منطقه را ممکن است با پیامدهای شدید امنیتی روبهرو سازد. بنابراین
فعلاً در افق نمیبینم که ترکیه سیاستهایش را تغییر بدهد.
ترکیه و عربستان نسبت به
مسائلی مثل مصر و مرسی مواضع متفاوتی داشتند، اما موضعشان در قبال سوریه
یکسان است. این چه معنا و توجیهی دارد؟
در
بحث مصر چون عربستان با اخوانیها بد است و دشمنی تاریخی با هم دارند که
به دیدگاههای فقهی- مذهبیشان مربوط میشود، مشخص بود در قبال مصر موضع
عربستان با ترکیه تفاوت داشته باشد، ولی در بحث سوریه این دو یک هدف مشترک
دارند و آن سرنگونی بشار اسد است، اما سیاستها و عملکردهایشان مشترک نیست.
عربستان مایل نیست ترکیه محور تحولات در سوریه باشد، بلکه مایل است خودش
محور باشد، یعنی عربها به صراحت به ترکیه گفتهاند شما عرب نیستید. به چه
حقی در امور جهان عرب دخالت میکنید؟ البته همین حرف را به ما هم میزنند.
مفهوم غلطی را درست کردهاند که مثلاً چون عربستان عرب است حق دخالت در
تمام کشورهای عربی را دارد، اما دیگران ندارند که این مفهوم کلاً غلط است،
اما به هر حال عربستان این حساسیت را نسبت به ترکیه دارد، به همین دلیل
الان بیشتر عملکرد عربستان از ناحیه اردن و بخشی از اهل سنت عراق است.
قبلاً
هم که لبنان بود. البته این بدین معنا نیست که از خاک ترکیه استفاده
نمیکند، ولی فیالواقع ترکیه در بحث حمایت از معارضین سوری، بیشتر با قطر
هماهنگ بود و عربستان در اینجا کمی راهش را از ترکیه جدا میکند، اما به هر
حال هدف هر دوی اینها سرنگون کردن نظام سوریه است، اما هدف ترکیه از دخالت
در سوریه این است که پس از سرنگونی بشار اسد، اخوانالمسلمین سوریه به
قدرت برسند، ولی هدف عربستان این است که گروههای سلفی- تکفیری به قدرت
برسند. این طور نیست که سیاستهایشان بر هم منطبق باشد. با هم اختلاف نظر
دارند، اما فعلاً نظام سوریه سر جایش هست و این دو هم مشترکاً دارند علیه
آن عمل میکنند.
در ترکیه علوی زیاد
هستند. با توجه به عملکرد سلفیها در سوریه، علویها در آینده چه برخوردی
با دولت ترکیه خواهند داشت و ارتباطشان با دولت ترکیه چگونه خواهد بود؟
یکی
از چالشهایی که دولت ترکیه در کنار چالش کردها همیشه با آن روبهرو بوده،
چالش علویهاست. این دو مورد از زمان امپراتوری عثمانی تا حالا وجود
داشتهاند. در زمان امپراتوری عثمانی چون دم از خلافت عثمانی میزدند و بر
اساس دیدگاه اهل سنت و قومیت ترکی این خلافت شکل گرفته بود، هم کردها را
سرکوب میکردند، هم علویها را. کردها را بر اساس قومیت و علویها را بر
اساس مذهب. البته علویهای ترکیه دو دستهاند. یک دسته علویهای عربتبار
هستند که در استان انطاکیه در کنار مرز سوریه هستند و یک عده علویها در
خاک ترکیهاند. این دو تا حتی از نظر دیدگاههای مذهبی هم با هم فرق دارند.
علویهای عربتبار بشدت طرفدار نظام سوریهاند و بشدت مایلاند به سوریه
بازگردند و جزو خاک سوریه باشند، چون فرانسویها بعد از جنگ جهانی اول این
استان را از سوریه جدا کردند و به آتاتورک هدیه دادند تا دشمنی آتاتورک را
با خودشان از بین ببرند.
علویهای
داخل ترکیه هم دو دستهاند. یک دسته کرد و یک دسته ترک هستند. اینها علوی
هستند، ولی چندان به سوریه نزدیک نیستند، اما با دولت ترکیه مشکل دارند، به
همین خاطر علویهای ترکیه بشدت لائیکاند، یعنی اسلامگرایی را در ترکیه
به ضرر خودشان میدانند. شاید در ایران این تصور وجود داشته باشد که
علویها ریشه تشیع دارند و میشود اسلامگرایی را در آنها ترویج کرد، در
حالی که این طور نیست و آنها بشدت نسبت به اسلامگرایی موضعگیری دارند و
میگویند ما تجربه دوره امپراتوری عثمانی را داریم که اسلامگرا بودند و دم
از اسلام، حکومت اسلامی و خلافت میزدند و بیشترین کشتار را از ما کردند،
بخصوص سلطان سلیم که علویهای زیادی را کشت.
این
چالش همیشه وجود داشته است. حالا اگر فرض بگیریم بحران سوریه به داخل
ترکیه منتقل شود که احتمال آن هست، قطعاً دولت ترکیه ضرر خواهد کرد. از
سویی با علویهای عربتبار و از سوی دیگر با کل علویها اعم از ترک و کرد
مشکل پیدا خواهد کرد و این یکی از اشتباهات بزرگ استراتژیکی است که اردوغان
دارد مرتکب میشود و در واقع دارد با آتش بازی میکند و واقعاً باید
یکسری آدم عاقل در ترکیه پیدا شوند و او را کنترل کنند. اگر این بحران به
داخل ترکیه منتقل شود، دولت ترکیه با چالش علوی و چالش کردی مواجه خواهد شد
و نهتنها برای اوضاع ترکیه که کل کشورهای منطقه فوقالعاده بحرانی و
خطرناک خواهد بود.
سقوط مرسی چه تأثیری بر سوریه داشت؟ در مورد اختلاف نظر بین ایران و حزبالله در باره گسترش اخوان هم توضیح بفرمایید.
یکی
از عواملی که بر موفقیتهای نظامی در سوریه تأثیر گذاشت، سقوط اخوانیها
در مصر بود. سال گذشته در همین ایام اخوانیها در اوج قدرت بودند و بشدت
علیه نظام سوریه موضعگیری میکردند. دو سه هفته قبل از سقوط آقای مرسی
گردهمایی بزرگ حزبیاش را در استادیوم ورزشی انجام داد و در آنجا به صراحت
اعلام کرد با سوریه قطع رابطه کامل خواهد كرد و بعد اعلام کرد جنگی که در
سوریه است جهاد است و از جوانان خواست به این جهاد بپیوندند و متأسفانه در
همان جا صحبت از این کرد که شیعیان رافضی هستند. این اصطلاحی است که
وهابیها و سلفیها علیه شیعیان به کار میبرند، یعنی مرسی بدترین مواضع
ممکن را گرفت. دو سه روز پس از این شاهد کشته شدن شیخ حسن شحاته یکی از
شخصیتهای شیعی مصر بودیم که در اثر تحریک این آقا صورت گرفت، در حالی که
در تاریخ مصر سابقه نداشت چنین امری اتفاق بیفتد.
ملت
مصر در طبعشان محب اهلبیت(ع) هستند. درست است که اهل سنتاند، ولی به
علت حکومت فاطمیون برای چندین قرن محبت اهلبیت(ع) در دل اینها وجود دارد.
حرم حضرت زینب(س) در آنجا هست، مقام رأسالحسین(ع) هست و مردم به زیارت
میروند و نذر میکنند و دیدگاهشان با سلفیها و وهابیها خیلی فرق
میکند، ولی تحریکاتی که متأسفانه مرسی کرد، چنین پیامدهایی داشت.
جالب
اینجاست که قبل از این گردهمایی یک کنفرانس علمایی را برگزار کردند که
قرضاوی هم به آنجا رفت و در آنجا آنها اعلام «نفیر عام» یعنی جهاد عمومی در
سوریه کردند که جوانان اسلام در هر جا که هستید خود را به سوریه برسانید.
این امر بسیار خطرناکی است. یک وقت هست یک گروه مثل داعش یا القاعده یا کسی
مثل آقای ایمن الظواهری که معلوم نیست در کجا پنهان شده است چنین
اطلاعیهای میدهد و یک وقت نظامی مثل نظام مصر که نقش محوری در جهان عرب
دارد و فردی مثل قرضاوی که از چهرههای بسیار مطرح اهل سنت است، اطلاعیه
میدهد، تأثیرگذاریاش بسیار بیشتر از اعلامیهای است که ایمن الظواهری
میدهد، بنابراین این خطر بسیار بزرگی بود در مرحلهای که اخوانیها بر مصر
حاکم بودند، چون تمام قد آمدند و در کنار معارضه سوریه ایستادند و کار به
جایی رسید که قطع رابطه کامل انجام شد.
بعد
از سقوط مبارک و قبل از آمدن مرسی فترتی بود و در این مدت نظامی که در مصر
وجود داشت رابطهاش را با سوریه قطع نکرد. اوایل سفیرشان بود، بعد به
دلایل امنیتی در سطح کاردار آوردند و سفارتهای طرفین در هر دو کشور فعال
بودند. حتی خطوط هواپیمایی مصر مرتباً به دمشق پرواز میکردند، یعنی در
بدترین شرایط میآمدند، در حالی که بقیه کشورها تحریم کرده بودند، اما
مصریها تحریم نکرده بودند. حتی ارتش و دستگاههای امنیتی مصر در زمان مرسی
بدون اطلاع او با سوریه همکاری میکردند و اطلاعات مخالفین سوریه را به او
میدادند که یکی از معروفترین آنها کشتی سلاحی بود که در سواحل لبنان کشف
شد. این کشتی از بندر اسکندریه سلاح بار زده بود و اطلاعاتش را دستگاههای
امنیتی مصر به سوریه دادند و این کشف شد و آنها هم کشتی را به دولت لبنان
دادند و نگذاشتند سلاح را تخلیه کند که از طرابلس وارد خاک لبنان شود، یعنی
حتی بهرغم حضور مرسی در این حد با سوریه همکاری میکردند.
مرسی
بدون این که شورای امنیت ملی مصر را تشکیل بدهد و با وزارت خارجهاش مشورت
کند، تحت تأثیر دیدگاههای متعصب مذهبی قطع کامل رابطه با سوریه را اعلام
کرد.
وقتی
کسی با این موضع سقوط کرد، به نفع نظام سوریه تمام شد و نظام سوریه بسیار
از سقوط مرسی خوشحال شد. مصریها پس از آن برعکس عمل کردند، یعنی الان
فعالیت مخالفین سوریه را در قاهره بشدت محدود کردهاند. قبل از آن ویزا بین
سوریه و مصر لغو بود، برای همین مخالفین بهراحتی به قاهره میرفتند.
نظامی که بعد از مرسی آمد، برای این که مانع ورود مخالفین سوریه به قاهره
شود، مجدداً ویزا را برقرار کرد. حتی اگر از نظام جدید مصر هم خوشمان
نیاید، اما کارهایی کرده که به نفع نظام سوریه تمام شده است. این موارد
نباید با هم خلط شوند. در این زمینه به نفع نظام سوریه عمل کرد، ما هم
داریم از نظام سوریه دفاع میکنیم و هر جا که به نفعشان تمام شود، از نظر
ما یک اقدام مثبت است.
اما
در مورد اخوان دیدگاهی که نسبت به اخوان وجود دارد بهروز نیست، یعنی
تصوری که از اخوانالمسلمین داریم تصور دوران حسنالبنا، بنیانگذار اخوان
است و تصور میکنیم این اخوان همان اخوانالمسلمین دوران حسنالبناست که ضد
امریکایی، ضد اسرائیلی و... بود، ولی این دیدگاه متأسفانه با واقعیتها
مطابقت ندارد. اخوانیها در طول زمان مثل هر گروهی که ممکن است تغییر کند،
تغییر کردهاند.
اگر
بخواهم اخوانیها را به گروههای داخل ایران تشبیه کنم در بهترین حالتشان
مثل نهضت آزادی هستند. اینها چند وجه مشترک با نهضت آزادی دارند، از جمله
این که روحانیت جایگاه چندانی در بین آنها ندارد. بیشتر اعضایش آدمهای
تحصیلکرده دانشگاهی، پزشک، مهندس و... هستند. اینها مسلماناند، اما با
حوزههای علمیهشان ارتباط ندارند، همان طور که نهضت آزادی نداشت. همیشه
طرفدار رفرمیسم هستند. میدانید نهضت آزادی در زمان شاه هم طرفدار انقلاب
نبود و میگفت باید با انتخابات پارلمانی نظام را اصلاح کرد. امام خمینی
بود که آمد و بحث انقلاب را مطرح کرد. اخوانیها در طول 70، 80 سال
فعالیتشان همیشه در انتخابات شرکت میکردند، نماینده پارلمانی داشتند،
بارها هم سرکوب شدند، ولی هیچ وقت علم مبارزه مسلحانه علیه نظام را
برنداشتند.
علاوه
بر این واقعیت دیگری درباره اخوانالمسلمین وجود دارد که حداقل در سطح
رسانهای در ایران به آن پی نبردهایم و آن هم این است که متأسفانه رشد
اسلامگرایی در جهان سنت منجر به سلفیگری و وهابیگری میشود. این یک
واقعیت تلخ است. یعنی داریم اسلامگرایی در جهان سنت را تشویق میکنیم، در
حالی که نمیدانیم این تشویق ما باعث میشود اینها به گروههای وهابی ختم
شوند که دم از انقلاب، سلاح و مبارزه مسلحانه میزنند، همین گروههای
وهابی- سلفی هستند و لذا این گروهها بهطور طبیعی به سمت سلفی شدن
میروند.
برای
مثال تجربه اخوانیها در مصر. اخوانیها از طریق انتخابات آمدند و بعد هم
خیلی راحت کنار گذاشته شدند، در نتیجه همه گروهها به این نتیجه میرسند که
آنها اشتباه میکردند، پس برویم به سمت گروههای وهابی- سلفی که معتقدند
باید زد، کشت و داغون کرد. نمونه این گرایش را در مصر دیدیم، به همین دلیل
در دهههای اخیر گرایش سلفیگری در درون اخوان رشد کرده بود. در ایران
چندان به این موضوع توجه نمیشود. بسیاری از چهرههای اخوانی که الان شهرت
دارند، از جمله مرسی، خیرهالشاطر، صفوت حجازی و دیگران متأسفانه در عمق
فکرشان گرایش سلفی دارند.
یکی
از خصوصیات سلفیگری ضد شیعه بودن است. نمونه عملکرد مرسی را در کنفرانس
عدم تعهد تهران در نحوه برخوردش با ایران و سوریه دیدیم. موقعی که به
عربستان میرفت جلوی پادشاه عربستان تا کمر خم میشد، ولی وقتی به تهران
آمد دیدیم چه کرد. در ایران سعی میکردیم این رفتارها را تا حدودی نادیده
بگیرم و بگوییم شخص آقای مرسی دارد این کار را میکند و دیگران این گونه
نیستند، اما واقعیت این است که اخوانیها مخصوصاً آنهایی که رهبری فعلی
اخوان را به عهده دارند، از جمله مرشدشان محمد بدیع تا خیرهالشاطر که آدم
اصلی و قدرتمند واقعی اخوان است سلفی رسمی نیستند، اما گرایش سلفی دارند،
بنابراین اگر فکر کنیم بیداری اسلامی یعنی به قدرت رسیدن اخوان تصور غلطی
است. این معادله که اگر اخوانیها به قدرت رسیدند، بیداری اسلامی محقق شده
است و اگر نرسیدند، بیداری اسلامی شکست خورده، معادله غلطی است. بیداری
اسلامی چیزی است و اخوانیها چیز دیگری هستند. روی این موضوع باید در ایران
کار کنیم.
در
جهان عرب کتابهای زیادی در باره اخوانالمسلمین چاپ و حقایق زیادی درباره
اینها منتشر شده است، ولی چون با جهان عرب ارتباط ضعیفی داریم و مخصوصاً
مشکل زبان وجود دارد، خیلی به این چیزها پی نمیبریم، اما حزبالله لبنان
چون خودشان عرب هستند و منابع عربی را خوب مطالعه میکنند و این مسائل را
درست میبینند و خودشان در لبنان با اخوانیها درگیر هستند، ماهیت آنها را
خوب میشناسند. شاخه اخوانالمسلمین در لبنان گروه «جماعت اسلامی لبنان»
است. از حزبالله بپرسید رابطه شما با اینها چیست. الان این ارتباط
فوقالعاده بد است و اگر نگوییم تنشآلود، بسیار سرد و بخصوص بعد از بحران
سوریه تقریباً قطع است. این گروه اسلامگراست و قاعدتاً باید به حزبالله
نزدیکتر باشند، اما اتفاقاً از آنها خیلی دورند. چرا؟ چون حزبالله دارد
تجربه عینی را میبیند. این دیدگاه فقط نسبت به حزبالله نیست. اگر شیعیان
را به ایرانی و غیر ایرانی تقسیم کنیم، شما از هر شیعه غیر ایرانی اعم از
بحرینی، عراقی، لبنانی و... سؤال کنید، چون در تعامل مستقیم با جهان عرب
اعم از اخوانی و غیر اخوانی هستند، دیدگاهشان نسبت به این گروهها با ما
فرق میکند. ما با این گروهها تعامل نداریم. یک دیدگاه تاریخی داریم و از
روی آن داریم قضاوت میکنیم، در حالی که وضعیت تاریخی اخوان بشدت تغییر
کرده است.
باید
از دیدگاه حزبالله استفاده کنیم و مطالب را از آنها بگیریم و ببینیم
دلایل آنها چیست، چون نهتنها دلایل علمی که دلایل تجربی دارند. در عمل با
اخوانیها کار کردهاند و شناخت آنها نسبت به اخوانیها بسیار دقیقتر از
ماست. حزبالله پدیده به قدرت رسیدن اخوانیها را مثبت نمیداند و خوشحال
هم بود که اخوانیها در مصر سقوط کردهاند. سمتی که مرسی داشت پیش میبرد
بسیار خطرناک بود.
الان
مشکل ما در لیبی چیست؟ مثلاً گروههای اسلامگرا دارند این کارها را
میکنند. کل کشور را از هم پاشاندهاند و کشور لیبی بهشت گروههای وهابی ـ
تکفیری شده و هر شهری به دست گروهی افتاده است که گروههای مسلح دارند و هر
کاری دلشان میخواهد، میکنند. در تونس چالش عمدهشان گروههای سلفی
هستند، در حالی که تونس به لائیک بودن شهرت داشت. اینها همه مساجد را گرفته
و هر جا که حرمی بود نابود کردهاند.
جنوب
یمن کاملاً در اختیار القاعده قرار گرفته این خطر فوقالعاده بزرگی برای
همه است. پاکستان که سلاح هستهای هم دارد و کنار دست ماست اگر خدای ناکرده
به دست سلفی ـ تکفیریها بیفتد، وضعیت فوقالعاده دشواری برای ما به وجود
خواهد آورد. طالبان که در افغانستان به قدرت رسید چه مشکل بزرگی برای ما
درست کرده بود. تمام مرزهای شرقی ما ناامن شده بودند، حالا فرض کنید خدای
ناکرده اینها در پاکستان به حکومت برسند.
بنابراین
باید در ایران در طرز فکرمان نسبت به این گروهها تجدیدنظر کنیم. باید
ارتباطمان را با شیعیان غیرایرانی بیشتر کنیم، دیدگاهها و تجارب آنها را
بگیریم و مدون کنیم و فقط در لاک و چارچوب خودمان نباشیم، متأسفانه ارتباط
ما با اینها قطع است.
آینده سوریه را در کوتاهمدت و بلندمدت چگونه میبینید؟ توضیحی هم در باره انتخابات سوریه بدهید.
در
سوریه همان طور که سید حسن نصرالله اشاره کرد، از مرحله سرنگونی یا تجزیه
نظام گذشتیم و خطری سوریه را تهدید نمیکند، اما مشکل اینجاست که در سوریه
با یک جنگ فرسایشی روبهرو هستیم و حتی اگر نظام موفق شود از نظر نظامی
گروههای مخالف را شکست بدهد، از لحاظ امنیتی این خطر حالا حالاها ادامه
خواهد داشت. ببینید در عراق چه وضعیتی وجود دارد. الان 10 سال از سرنگونی
صدام میگذرد، ولی وضعیت امنیتی عراق نهتنها بهتر نشده که بدتر هم شده
است، چون گروههای مخالف جنگ چریکی میکنند و حرکاتشان- ترور، بمبگذاری و
عملیات انتحاری- امنیتی است، مبارزه با آنها فوقالعاده دشوار است. یک جنگ
کلاسیک نیست که تانکها و هواپیماهای ارتشی را نابود کنید و جنگ تمام شود.
جای خاصی نیستند که بروید و آنها را از بین ببرید. یک همکاری بینالمللی
برای از بین بردن عقبه اینها لازم است که الان وجود ندارد.
بنابراین
در سوریه با یک جنگ فرسایشی که 15-10 سال طول خواهد کشید، روبهرو خواهیم
بود و سوریه به این زودیها روی آرامش نخواهد دید، ولی خوشبختانه از مرحله
سقوط نظام عبور کرده است. اگر بخواهیم این مرحله زودتر تمام شود، نیازمند
آن است که همان طور که آقا سید اشاره کردند، اصلاحات ریشهای همزمان با
عملیات نظامی انجام شود. یعنی نظام به مردم- بخصوص اهل سنت- این پیام را
بدهد که ما مخالفان را شکست دادیم و خواستهای برحق شما را به رسمیت
میشناسیم.
عمر
نظام تک حزبی بعث به سر آمده است و نمیشود با یک حزب ادامه داد. باید
آزادیهای اجتماعی، سیاسی و... وجود داشته باشد. بگذریم که آزادیهای
اجتماعی در سوریه خیلی زیاد بود. با عربستان مقایسه کنید. وضعیتی که زن در
سوریه دارد، عربستانیها باید آرزو کنند 50 سال دیگر به آن برسند.
برای
این که این بحران 15-10 ساله کوتاهتر شود، باید مردم سوریه آنقدر راضی
شوند که گروههای سلفی- تکفیری که در بین مردم مخفی میشوند، پوشش مردمی
خود را از دست بدهند. این پوشش مردمی را فقط وقتی میشود از اینها گرفت که
اینها کاملاً به سمت نظام سوریه برگردند. الان مردم برای انتخابات به سمت
نظام آمدهاند، اما از حب علی نیست، از بغض معاویه است. آنها چون عملکرد آن
گروهها را دیدهاند میآیند و به بشار اسد رأی میدهند. حتی بشار اسد در
یکی از مصاحبههایش هم گفت: «خیلیها به من رأی میدهند، به خاطر این که
دیدهاند آنها چقدر بد عمل کردهاند.» این برای نظام کافی نیست. نظام باید
در یک برنامه مرحلهای، واقعی و مشخص اصلاحات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و
امنیتی را انجام بدهد و دستگاههای امنیتی فقط کار امنیتی کنند و در تمام
شئون مردم دخالت نکنند.
اگر این اصلاحات انجام شوند، این
امید وجود دارد که این بحران در طی دو سه سال حل شود، اما اگر نظام به
پیروزیهای نظامی و امنیتی مغرور شود و یادش برود اصلاحات را انجام بدهد،
آن وقت آتش شعلهورتر خواهد شد که نمیتوان آن را مهار کرد.